پراکنده نوشت

ساخت وبلاگ
چند بار شده که دست حشمت رو گرفتم تا از خونمون برم سر خیابون اصلی،  ماشین ها نگه میدارن میگن ما تا سر خیابون میریم،برسونیمت.به خدا امروز اصلا به راه رفتن خودم شک کردم گفتم نکنه من شکم بزرگ درآوردم خودم نمیفهمم و مردم فکر میکنن من حامله ام !یا چه میدونم راه رفتنم یه جوریه یا حشمت یه جوریه که دلشون به حال ما میسوزه.خدایا آخه این چه وضعیه...

*

در حال حاضر با تحقیقات خودم به این نتیجه رسیدم صرف کردن زمان  زیاد تو اینترنت مغز رو پوک میکنه.اما متاسفانه به نت معتاد شدم .تازه گاهی اور دوز هم میکنم.

*

آقو یه جا پیدا کردیم نذری میدن نزدیک خونه .انقدرم نذری هاشون لاکچریه.خدا نصیبتون کنه.حیف که شعبان داره تموم میشه.

*

امروز رفتم سوار واحد شدم کارت زدم دیدم نمیزنه.بعدا فهمیدم کارتها رو کلا عوض کردن .حالا اون کارتم نه تومن شارژ داشت رفتم یکی دیگه خریدم به پیرمرده میگم لااقل اعتبار اون یکی رو انتقال بدید میگه نمیشه اعتبار برنمیگرده.اینم مملکت اسلامی ما.

بگذریم

این چند وقت چهار تا از فامیل های ما زاد و ولد کردن.خب خدا رو شکر ولی جیب ما هم به همین تعداد خالی شد:)  جالب ترینشون یکی که ۱/۱/۹۸به دنیا اومد اونم با زایمان طبیعی:) (چقدر بچه حرف گوش کنی بوده)

و یه عروسی هم رفتیم که بی نهایت بی مزه و خنک و لوس و ... بود.همه چی بود جز عروسی.

یه مجلس عقد دیگه هم رفتیم که تو خونه بود و مادر عروس چند سال پیش فوت شده بود و همینقدر بگم که وقتی کیک رو برش زدن خاله های عروس چند دقیقه تو کابینت دنبال چنگال میگشتن بیارن واسه عروس و داماد.خدا هیچ خونه ای رو بی مادر نکنه.  

 

سلام علیکم...
ما را در سایت سلام علیکم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2yevariharvari32 بازدید : 228 تاريخ : يکشنبه 29 ارديبهشت 1398 ساعت: 3:32