شاهکارهای مدرسه

ساخت وبلاگ

بنده تو دوران مدرسه بسیار ریلکس بودم.کلا مدیریتی میرفتم مدرسه.یعنی وقتی میرسیدم که صف تموم شده بود و در مدرسه رو واسه معلم ها باز گذاشته بودند یا اینکه آخراش بود و با بچه ها میرفتم تو.به همین خاطر همیشه نمره انضباط من الکی کم میشد چون من اصلا بچه شیطونی نبودم
اینجانب اصولا هم دوست نداشتم در مدرسه نماز بخونم.مگر به اجبار و دیگه چه جوری میترسیدم از نگاه  مدیر و معاونمون .گاهی حتی حوصله وضو گرفتن نداشتم و همینجور بی وضو میرفتم الکی پچ پچ میکردم ، میپریدم بیرون .آخه از نماز مدرسه بدم میومد.
من از بوی قالی و موکت نمازخونه متنفر بودم . از اینکه بری اون طرف حیاط تو دستشویی تو شلوغی وضو بگیری یهو جورابت از تو جیبت بیفته کف دستشویی نجس بشه بدم میومد یا اون بوی پا.... یعنی سجده که میرفتی از بوی پای جلویی ....وای وای وای....یعنی اون لحظه ذکر سجده رو بدون نفس کشیدن میگفتم تا هر چی زودتر بیام بالا اکسیژن ذخیره کنم واسه سجده بعدی...بوی پا نبود که ..بمب شیمیایی بود.
دیگه دبیرستان که اومدم گفتم چه کاریه من بی وضو برم نمازخونه ... اصلا نمیرم.نترس تر شده بودم.دیگه نمیرفتم فوقش این خودشیرین هایِ مبصرِ خودکار به دست اسمم رو کاغذ مینوشتن و از نمره انضباط کم میکردن .خب میکردن مگه چی میشد .یه سال مربی پرورشی تو جلسه برا مامانها گفته بود اونایی که تو مدرسه نماز نمیخونن و نماز جماعت با آخوند رو نمیان کلا تارکه الصلاه هستند .مادرم همونجا گفته بودن اینجوری نیست و دختر من خونه مرتب نماز میخونه ولی از نماز مدرسه بدش میاد و نمیخونه. خب راست میگفت....

من خیلی هم فراموشکار  بودم .مثلا چند باری شد رفتم مدرسه میدیدم چقدر امروز سبکم چقدر همه چی خوبه چقدر آزادم.میرسیدم دم مدرسه میدیدم کیف نیاوردم.حالا دوباره برگرد خونه کیف بیار.
یا هیچ وقت برنامه کلاسی نمینوشتم .بعد عید که بعد از بیست روز میرفتیم حالا یادم نمیومد مثلا دوشنبه ها چی داشتیم.گاهی زنگ میزدم از دوستم میپرسیدم گاهی هم که دسترسی نداشتم همون اول صبح چند تا کتاب که احتمالش بیشتر بود رو تو کیفم محض احتیاط میگذاشتم میبردم که معمولا غلط از آب در میومد.
اینهارو تا حالا واسه کسی تعریف نکردم شاید صمیمی ترین دوستم بدونه چون هم میزی ام بود و میدید من چه غلطی میکنم ولی بقیه نمیدونن.
خیلی خریت میکردم درست و حسابی درس نمیخوندم.من ظاهرا بچه درس خونی بودم ولی باطنا نه....واقعا درست نمیخوندم.مثلا عربی یا زبان فارسی این درسهایی که ازشون متنفر بودم همیشه ناخوانده میموند.بارها و بارها خواب دیدم امتحان این دو تا درس رو دارم و نمیدونستم .اه اه اه.
مدیرمون همیشه سر صف میگفت بشینین درس بخونین لااقل درس فرداتون رو بخونید.آخه شما این همه سر کلاس استرس میکشید معلم صداتون نزنه الان جوونید نمیفهمید ده سال دیگه این استرس ها اعصاب تون رو خرد میکنه تو زندگی کم میارید.راست میگفت.من اگه درست درس میخوندم نبایستی بعد این همه وقت این خواب های چرند پرند رو ببینم که.

نوشته شده در سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۶ساعت توسط پرنسا (paransa)|

سلام علیکم...
ما را در سایت سلام علیکم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2yevariharvari32 بازدید : 224 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1396 ساعت: 4:57