یادم آرد روز باران

ساخت وبلاگ
یه سری از خاطرات هستن که هم فان هستن و در عین حال جنبه اعصاب خوردی دارن.وقتی که  یادت میاد توامان خنده و گریه ات با هم میاد.

اوایل عقد ما ، یه روز همه متفق القول دم غروب گفتن بریم فلان جا اسب سوار بشیم و گشت بزنیم. دیگه اکیپ خانواده کج کلاه به انضمام ما دو نفر تشریف بردیم .موقع رفتن ، سویشرت کج کلاه دم دست بود برداشتم گفتم شاید سرد بشه میپوشمش.وقتی که رسیدیم همچین پیاده شدیم یک سوز سرمایی می آمد که نگو.مادر کج کلاه تا سویشرت رو دست من  دید گفت وای بچم سردش میشه مامان جون بیا این رو بپوش سرده هوا.منم پوکر فیس نگاه کردم و خودم رو زدم به بیخیالی و روانه شدیم ولی بعدش دیدم نه خیلی سرد شده انگار نمیتونم تحمل کنم و همین طور که داشتم کنار کج کلاه راه میرفتم گفتم :امشب خیلی سرده ها .قاعدتا اگر طرف آدم یک جنتلمن یا آدمیزاد باشه باید سویشرت رو دربیاره بندازه رو شونه زنش یا همچین چیزی. اما از اون جایی که موقعی که شانس رو تقسیم میکردن من تو صف دستشویی بودم ، کج کلاه در حالی که زیپ سویشرتش رو بالا میکشید خیلی ریلکس گفت آرررررره خیلی سرد شد یه دفعه هاااااا.بعدش هم دیگه تمام اون یک ساعتی که به گشت زدن و چرخیدن اینا گذشت بنده از سرما میلرزیدم و ایشونم با سویشرتش حال میکرد و منم از رو غرورم هیچی نمیگفتم...

خاطره دومی هم  باز مربوط به سال اول عقدمون هست.خب من اون موقع خیلی سر حال و شاد تر بودم و  بهمن ماه اون سال بود و میدیدم چقدر دوستام یا همکلاسی هام واسه ولنتاین خودشون و میکشن و واسه یه دوست پسر غریبه این همه خرج میکنن و شب ولنتاین رستوران فلان میرن و پسرِ تحویلشون میگیره و  ..پیش خودم فکر میکردم حتما کج کلاه هم یه برنامه ای داره با کلی ذوق و شوق رفتم اینارو به کج کلاه گفتم و اونم نه گذاشت نه برداشت  با یه حالت تدافعی گفت ببین این چیزها واسه دوست دختر پسرهاست من اصلا به این چیزها اعتقاد ندارم و ولنتاین دیگه چیه و مسخره بازیه و من اینکار رو نمیکنم و از من نخواه. و واقعا تمام شد یعنی من به کل دیگه ازش چیزی نخواستم .

خب به نظرتون من این سطور رو که مینوشتم چشمام اشکی شده و با بغض همه اینا رو یادآوری کردم؟ .باید خدمتتون عرض کنم که نه .چون اینقدر زندگی مسائل و مشکلات داره که این چیزا اندازه قبل واسه آدم اهمیت نداره.یه موقعی آدم خونه باباشه پول رو که از بابا میگیره و یه دانشگاهی موسسه ای یه جایی هم وقت میگذرونه و فکرش آزادِ .بزرگترین دغدغه اش ست کردن رنگ شال با مانتوی مهمونیش هست.یا اگه لاکچری تر باشه چشمش پی خرید عینک آفتابی چند میلیونی و فلان کفش مارک و این هاست.اما وقتی ازدواج میکنی خیلی مسائل پر رنگ تر میشه .من یکی که انگار با ازدواج کردن پرت شدم تو یه دنیای دیگه.

بگذریم.

اگر اهل گرامی داشت این روزها هستید و طرفتون پایه است که بسیار عالی اما اگه از کسی کادو نگرفتید و حالتون گرفته است یاد من بیفتید و بدونید تنها نیستید .دنیا ارزش جنگیدن واسه این چیزها رو نداره*چشمک

نوشته شده در جمعه بیستم بهمن ۱۳۹۶ساعت توسط پرنسا (paransa)|

سلام علیکم...
ما را در سایت سلام علیکم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2yevariharvari32 بازدید : 242 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1396 ساعت: 4:57