بعدم متکا و پتوش رو پرت کردم یه جای دیگه.بهش برخورد .قشنگ ناراحت شد . که بعدش دوباره فاز دوم دعواش رو شروع کرد و حرفای بد زد.
سحر اومده میگه پرنسا جونم بلند شو دم اذانه ها...منم از لجش بلند نشدم.جوابش ندادم.
دیگم باهاش حرف نمیزنم.
صبح هم میخواسته بره بیرون اومده میگه من دیشب تا حالا خوابم نبرده منم رومو کردم اونور تو دلم یه به جهنمی گفتم.
والا به خدا حقته پوستتو بکنم .
همش هم سر یک نمیام که به مادرش گفتما .....نخندین به خدا فقط سر همین...بدون هیچ توهینی فقط حرف دلم رو زدم گفتم نمیام...آخرش رفته در خونه مادرش دنبالش دیده نیست یعنی مامانش رفته از لجش نگفته به این...اینم همه رو سر من خالی کرد..منم انگار کفر گفته باشم که گفتم نمیام ....انگار از خط قرمز نظا م عبور کرده باشم یا به مقام عظمایی چیزی توهینی چیزی کرده باشم .
میگن داعش این از داعش بدتره.
سلام علیکم...برچسب : نویسنده : 2yevariharvari32 بازدید : 257