...+

در ادامه مطالب سلسله وار سه نقطه اییِمان -شما بخوانید بدآموزی -صلاح دیدیم راه حل دیگری برای ازدواج ارائه دهیم .

در این باره باید بگم که دوباره یکی از آشناهای دور ما-مثلا من خیلی آشنا دارم-.یه آقا پسری بود سی و چند ساله .این آقا همراه با پسر داییش که رفیق گرمابه و گلستان هم بودن دوتا آدم سی و خرده ای سال بودن که از قضا هردو وضع مالی خوبی هم داشتن و تحصیلات و کار و بار خوب وخیلی هم اهل خوشگذرونی و تفریح.جفت این پسرا هم داداشای کوچکتر از خودشون داشتن تو خونه .آما...آقا این دو تا ضد ازدواج .کسی بهشون میگفت ازدواج کنید میگفتن :مگه دیگه کسی ازدواج میکنه ؟چرا باید آدم ازدواج کنه؟دیگه کسی ازدواج نمیکنه ....اینقدر این ها رو مخ پدر مادراشون کار کرده بودن که اگه یه آدم با سن کمتر از سی سال ازدواج میکرد تو آشناها پدر و مادراشون ماتشون میبرد .خلاصه تا گذشت و داداش کوچیکه یکیشون زد و عاشق شد و گفت میخوام ازدواج کنم و ازدواج کرد.تو همین موقع ها هم داداش کوچیکه اون یکی رفت خواستگاری و نامزد کرد.حالا اوضاع جوری شده بود دو تا کوچیکا ازدواج کرده بودن و نامزد داشتن بزرگها مجرد بودن و کماکان خزعبلات کی زن میگیره رو تکرار میکردن.اما خدا از دلشون بشنوه... بعد از چند وقت زن گرفتن این دو تا  وقتی اینا میدیدن داداش کوچیکترهاشون که ازدواج کرده بودن، همش با هم این طرف و اون طرف میرن،جفت جفت میچرخن ،لاو میترکونن و کادو میخرن ، اون شور و هیجان اول زندگی رو دارن ،مهمونی دعوت میشن و اینا تاثیر گذاشت و هنوز از عقد داداش کوچیکه اولی چهار ماه نگذشته  بود یکی از پسر بزرگترا اومد دختری رو به مادرش معرفی کرد و گفت میخوام ازدواج کنم و ازدواج کرد.حالا اون یکی پسر بزرگه تنها شده بود تو دورهمی ها سه تا جفت که جیک جیک میکردن دورش رو گرفته بودن و اون تنهایی واسه خودش اون وسط میچرخید.خلاصه پنج شش ماه از ازدواج پسرعمه جونش نگذشته بود که اونم دیگه دلش طاقت نیاورد و به مادرش و خاله هاش گفت منم زن میخوام بگردین برام زن پیدا کنید .این آخری که دیگه سنتی و با معرفی ازدواج کرد....

بعله اگر تو فامیلاتون مشکل اینجوری دارین که راضی به زن گرفتن نمیشن کوچیکها رو زن بدین چون مردها اونقدر حسودن رو این مسئله که مگه ما چمونه ؟!که خودشون زبون میارن زن میخوایم.

سلام علیکم...